جدول جو
جدول جو

معنی نظم دادن - جستجوی لغت در جدول جو

نظم دادن(عِ گَ دَ)
آراستن. مرتب کردن. انتظام دادن:
انصاف تو مصری است که در رستۀ او دیو
نظم از جهت محتسبی داده دکان را.
انوری.
، پیوستن. نظم کردن. به شعر درآوردن:
سخن را سهل باشد نظم دادن
بباید لیک بر نظم ایستادن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نظم دادن
نهیدن راینیدن
تصویری از نظم دادن
تصویر نظم دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم دادن
تصویر قسم دادن
کسی را سوگند دادن
فرهنگ فارسی عمید
(عِ رُ دَ)
رای خود اظهار کردن. (یادداشت مؤلف). اظهار نظر کردن. ابراز عقیده کردن، تخفیف دادن در خراج: سلطان به سخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را (سلجوقیان را) نظر ندهم که مرا از امثال ایشان اندیشه تواند بود. (راحهالصدور راوندی). نظر خواست از خراج سیستان و موفق نظر بداد هزارهزار درم. (تاریخ سیستان). رجوع به نظر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ کَ دَ)
بسامان کردن. مرتب کردن. سامان دادن. آراستن:
چو بی نظامی دین را نظام خواهی داد
نظام دنیا رانک بی نظام باید کرد.
ناصرخسرو.
نظام داد نظامات ملک را بسخن
چنان که کار مقیمان خاک را به سخا.
انوری (از آنندراج).
، سلام نظامی دادن (در تداول) ، بشیوۀ نظامیان ادای احترام کردن
لغت نامه دهخدا
(ظَ دَ)
اسم گذاشتن. تسمیه. نامیدن. نام گذاری، خواندن. به نام خواندن، نامزد کردن. (از ناظم الاطباء) ، مشهور و نامی کردن. به شهرت رساندن، به مقام و منصب رساندن. جاه و مقام دادن:
نیاکانت را همچنان نام داد
به هر جای بر دشمنان کام داد.
فردوسی.
رجوع به نام شود
لغت نامه دهخدا
(غِ وْ بَ کَ / کِ دَ)
آب کم دادن. (فرهنگ فارسی معین). مرطوب کردن. خیس کردن:
سخن را به نم کن به دانش که خاک
نیامد به هم تا ندادیش نم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسم دادن
تصویر وسم دادن
داغ کردن، نشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دادن
تصویر وام دادن
قرض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تازگی بخشیدن تازی کردن (از شرع خود نبوت را نوی داد خرد را در پناهش پیروی داد) (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دادن
تصویر نور دادن
شید دادن: در رخشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو دادن
تصویر نمو دادن
بالنیدن پزامنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمت دادن
تصویر نعمت دادن
شیدان دادن روزی دادن روزی رساندن بخشیدن مال و وسایل زندگی انعام
فرهنگ لغت هوشیار
بخشیدن نان عطاکردن نان، روزی رساندن رزق دادن: اوراببهانه نان دادن درخانه کشتندزن بترسید وبگریخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسم دادن
تصویر قسم دادن
سوگنددادن سوگند دادن کسی را. یا قسمش نده. ولش کن خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم دادن
تصویر شکم دادن
انحنا پیدا کردن: دیوار شکم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظام دادن
تصویر نظام دادن
مرتب و منظم کردن، سامان دادن، آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
رای دادن راهنمایی کردن، وا گذاشتن چشم پوشیدن اظهار نظر کردن عقیده خود را درباره مسئله ای بیان کردن، مهلت دادن واگذاشتن: سلطان بسخن او التفات نکرد و فرمود که من ایشان را نظر ندهم
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن تسمیه، بنام خواندن، نامزدکردن، مشهور کردن معروف ساختن، بمقام ومنصب رساندن: نیاکانت را همچنان نام داد بهر جای بر دشمنان کام داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام دادن
تصویر کام دادن
کام بخشیدن: (سر زلف بتان میداد کامم ولی روی پریشانی سیاهست) (میر برهان ابر قوهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظر دادن
تصویر نظر دادن
((~. دَ))
اظهار عقیده کردن، عقیده خود را بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم دادن
تصویر قلم دادن
((~. دَ))
به حساب آوردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
Type
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
Rule
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
Flavor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
tipificar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
править
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
придавать вкус
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
tipificar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حکم دادن
تصویر حکم دادن
herrschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از طعم دادن
تصویر طعم دادن
würzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوع دادن
تصویر نوع دادن
typować
دیکشنری فارسی به لهستانی